قلم را قط زدن. (غیاث اللغات). کنایه از خامه تراشیدن. (آنندراج) : نه چون خام کاری که مستی کند بخامه زدن خام دستی کند. نظامی. خامه مزن سوختن عامه را آلت تزویر مکن خامه را. امیرخسرو (از آنندراج)
قلم را قط زدن. (غیاث اللغات). کنایه از خامه تراشیدن. (آنندراج) : نه چون خام کاری که مستی کند بخامه زدن خام دستی کند. نظامی. خامه مزن سوختن عامه را آلت تزویر مکن خامه را. امیرخسرو (از آنندراج)
چخماخ زدن. چقماق زدن. سنگ چخماق زدن. آتشپرک زدن. دو پاره سنگ یاپارۀ سنگ و آهنی را بیکدیگر زدن، افروختن آتش را. بکار بردن سنگ چخماق. از سنگ چخماق برای روشن کردن آتش استفاده نمودن. اقتداح. رجوع به چخماخ زدن شود
چخماخ زدن. چقماق زدن. سنگ چخماق زدن. آتشپرک زدن. دو پاره سنگ یاپارۀ سنگ و آهنی را بیکدیگر زدن، افروختن آتش را. بکار بردن سنگ چخماق. از سنگ چخماق برای روشن کردن آتش استفاده نمودن. اقتداح. رجوع به چخماخ زدن شود
خواب آلوده بودن. خوابناک بودن، خوابیدن. خفتن. خواب کردن: تا بدارالامن صلح کل رسیدم کبک مست خواب راحت میزند در چنگل شهباز من. صائب (از آنندراج). خواب از آسایش عهد تو غالب شد چنان پای در رفتار هم چون دیده خوابی میزند. حسین ثنائی (از آنندراج). آفت کم است میوۀ شاخ بلند را منصور خواب خوش به سر دار میزند. واله (از آنندراج)
خواب آلوده بودن. خوابناک بودن، خوابیدن. خفتن. خواب کردن: تا بدارالامن صلح کل رسیدم کبک مست خواب راحت میزند در چنگل شهباز من. صائب (از آنندراج). خواب از آسایش عهد تو غالب شد چنان پای در رفتار هم چون دیده خوابی میزند. حسین ثنائی (از آنندراج). آفت کم است میوۀ شاخ بلند را منصور خواب خوش به سر دار میزند. واله (از آنندراج)
دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن. (ناظم الاطباء) : خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس. خاقانی. در تماشای دل بدگوهران میزدی خنبک بر آن کوه گران. مولوی. گوید او محبوس خنب است این تنم چون من اندر بزم خنبک می زنم. مولوی. ، مسخره کردن. تمسخر کردن: پر ز سرتا پای زشتی و گناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه. مولوی. چون ملائک مانع آن می شدند بر ملائک خفیه خنبک می زدند. مولوی. ، دمبک زدن. تنبک زدن. (ناظم الاطباء)
دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن. (ناظم الاطباء) : خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس. خاقانی. در تماشای دل بدگوهران میزدی خنبک بر آن کوه گران. مولوی. گوید او محبوس خنب است این تنم چون من اندر بزم خنبک می زنم. مولوی. ، مسخره کردن. تمسخر کردن: پر ز سرتا پای زشتی و گناه تسخر و خنبک زدن بر اهل راه. مولوی. چون ملائک مانع آن می شدند بر ملائک خفیه خنبک می زدند. مولوی. ، دمبک زدن. تنبک زدن. (ناظم الاطباء)